Friday, March 25, 2005

قار قار

کلاغه میگه قار قار فردا میرم سر کار!
اصلا این عیدو دوست نداشتم عین وقتای دیگه بود. فردا باز باید کارای تکراری قبلو از سر بگیرم. اما میخوام مث بچه آدم یه برنامه ریزی میان مدت داشته باشم. کارایی مث ورزش و نقاشی در اولویتن. باید در مورد درس و کار هم موضع خودمو مشخص کنم بخاطر حافظ جون هم که شده باید به خوشی خودم بیش از قبل اهمیت بدم. یه چند تا تماس و میل هم باس در اسرع وقت انجوم شه!
راستی الان مث اینکه ایران 2-1 جاپونو باختوند , دارند تو خیابون ترقه دَروَکُنَن....

Monday, March 21, 2005

آغاز سال 1384 هجری شمسی

سال 83 هم جاشو داد به 84. 83 سال خوبی بود امیدوارم امسال بِیتر باشِد. نمیدونم چرا لحظه سال تحویل با اینکه قبلش کلی آمادگی داشتم غافلگیر شدم اصلا یادم رفت آرزو کنم.فالی هم که گرفتم همش توش گفته باس بیشتر به دل خودم برسم:
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن تا ببینیم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن.......

Sunday, March 20, 2005

بوی عید

همونطور که همه چیز تو بچگی حال و هوای دیگه ای داشت, عیدا هم جور دیگه ای بودند. حتی بوی عیدا هم اون وقتا فرق داشت. اما الان یهو تو راه پله یه بویی شبیه بوی عید بچگیامو حس کردم.فقط یه لحظه بود که کلیم عجله داشتم اما ذهنمو درگیر کرد و باعث شد بیام این حس خوشگلو بنویسم.اون وقتا خیلی مهم بود که همه چی تمیز و نو شه اما الان اونقدرا مهم نیست شد شد, نشد نشد

Saturday, March 19, 2005

خونه تکونی

مثلا امروز قرار بود اتاقمو بتکونم اما این حس لعنتی یاری نمیکرد.واسه اینکه عقب بندازمش اعلام کردم اول دیوارا اولم از بالا شروع میکنم تا چارپایه هم از خونه مریم نیارین نمیتونم.چارپایه که آورده شد بردم تو اتاقم درم بستم و نشستم پای کامپیوترالانم دارم از وجدان درد میمیرم.نمیدونم فردا به اتاقم برسم یا یه گِلی به سر خودم بگیرم که از این حالت غیر آدمیزادی درام.
مردشور این تنبلیو ببرن که نه من با اون کنار میام نه اون با من.میدونم اگه دست خودم بود ترجیح میدادم تا خود لحظه تحویل سال بخوابم

Friday, March 18, 2005

سلام

شروع میکنم اما هیچ حرف تاثیر گذاری برای این شروع به ذهنم نمیرسه. فقط میتونم بگم این شروع در آخرین ساعات سال 83 اتفاق افتاده. یعنی دقیقا 40 ساعت دیگه سال تحویل میشه.